بند بگسل ؛ باش آزاد ای پسر |
چند باشی بند سیم و بند زر |
گر بریزی بحر را در کوزه ای |
چند گنجد ؟ قسمت یک روزه ای |
کوزه چشم حریصان پر نشد |
تا صدف قانع نشد پر در نشد |
هر که را جامه ز عشقی چاک شد |
او ز حرص و عیب کلی پاک شد |
شاد باش ای عشق خوش سودای ما |
ای طبیب جمله علت های ما |
ای دوای نخوت و ناموس ما |
ای تو افلاطون و جالینوس ما |
جسم خاک از عشق ؛ بر افلاک شد |
کوه در رقص آمد و چالاک شد |
عشق جان طور آمد ؛ عاشقا |
طور مست و خر موسی صاعقا |
با لب دمساز خود گر جفتمی |
همچو نی من گفتنی ها گفتمی |
هر که او از هم زبانی شد جدا |
بی زبان شد گر چه دارد صد نوا |
چون که گل رفت و گلستان در گذشت |
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت |
جمله معشوق است و عاشق پرده ای |
زنده معشوق است وعاشق مرده ای |
چون نباشد عشق را پروای او |
او چو مرغی ماند بی پر ؛ وای او |
من چگونه هوش دارم پیش و پس |
چون نباشد نور یارم پیش و پس |
عشق ؛ خواهد کین سخن بیرون بود |
آینه ؛ غماز نبود ؛ چون بود؟ |
آینه ت دانی چرا غماز نیست ؟ |
زان که زنگار از رخش ممتاز نیست |